یک دست بر ستاره
دستی به گردن فانوس
من به کوچه مایوس وحدت گریخته ام
چشمی به راه
وآن یکی به اقیانوس اَرس
وپاها مصداق قاطع سستی اند
یک دهان
به وظیفه مجسم ابراز گشوده
ویک شریعت مذبوح ، گوسفندوار
مشغول سبزی پرچین نرم مغز من است.
و روح برقله های فتح...
آغوش گرسنه من باز
و خداوندی که به یک آغوش بسنده نیست !
و اندیشه ای که بیش از این را می خواند
ومن
روبروی یک خدای
به کاویدن خدایان نشسته ام !!!!!!!!